رادی من

رييس مقتصد

امروز رادي با من به اداره اومد. داشتم دستاشو صابون مي كردم كه پرسيد: " مامان! پول آب و برق اين جا رو حقوقتون تاثير داره؟" پرسيدم:" منظورت اينه كه هر كي آب بيشتري مصرف كنه ، از حقوقش كم مي كنن؟" جواب داد :" نه ، منظورم اينه كه كل فيش آب و برق اين ساختمون رو بين كاركنان اين جا تقسيم كنن و از حقوقتون كم كنن"  با خودم فكر كردم  حتما اين موضوع رو به همكارام بگم تا قدر رييس روسامونو بدونن چون اگه رادي رييسشون بود بايد پول آب و برق اداره رو هم مي دادن. ...
26 خرداد 1393

خاطرات مدرسه

براي جشن الفباي رادي به مدرسه اش رفتم. جشن خيلي خوبي بود و همه از جمله خانم معلم و مادراي همكلاسي‌ها حسابي همت كرده بودند. در پايان جشن رادي سراغ پدر يكي از دوستاش مي‌ره و مي‌گه" كسري چند روز پيش داشت منو خفه مي‌كرد و من به سختي تونستم يه لگد تو زانوش بزنم و خودمو نجات بدم" پدر كسري معذرت خواهي مي‌كنه و از كسري مي‌پرسه" چرا اين اتفاق افتاد؟" كسري ميگه:" رادي منو زده و من دفاع مي‌كردم" رادي با عصبانيت مي‌گه :" من تو رو زدم!؟"  و ...... خلاصه مشخص ميشه شروع دعوا از  طرف كسري بوده، با اين وجود، من از رادي مي‌خوام قضيه رو فراموش كنه و...
29 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

ديروز صبح بعد از بيدار شدن از خواب، مشغول شستن دست و صورت و مسواك زدن بودم كه متوجه شدم فن دستشويي خاموش شده، فكر كردم ازكار افتاده ولي با شنيدن صداي رادي به خودم اومدم. " مامان! من خاموشش كردم مي‌خوام آهنگ صبح جمعه رو يه افتخار شما اجرا كنم" رادي شروع به گيتار زدن و خوندن مي‌كنه: " ااااي مادر زيبا         كه آوده‌اي مرا به دنيا ااااي مادر عزيزم        تو به من توانايي دادي زحماتت نتيجه داد ... اااي مادر عزيزم         بي تو زندگي من از اين رو به اون رو مي‌شه...
27 ارديبهشت 1393

بيان زيباي يك واقعيت

به رادي تو پوشيدن لباساش كمك مي‌كنم. دستمو مي‌بوسه. بهش مي‌گم: " هيچوقت اين مهربونياتو فراموش نمي‌كنم" جواب مي‌ده: " من بشتر از شما هيچوقت اين مهربونياتونو فراموش نمي‌كنم، آخه به احتمال زياد من بعد از شما هم زندگي مي‌كنم." ----------------------------------------------------------------------------------------------------- قربون پسر نكته سنجم برم كه اين قدر زيبا بيان مي‌ كنه كه من پيش از اون از دنيا مي‌رم. مي‌تونست خيلي راحت بگه: به احتمال زياد شما قبل از من مي‌ميرين. ...
24 فروردين 1393

دلزده از تكرار

تو يكي از روزاي تعطيلات نوروز، رادي خيلي ناراحت بود و حسابي بغض كرده بود. علتش رو پرسيدم. با چشماي تر و صداي بغض آلود جواب داد: " زندگي خيلي تكراريه" دقيقا متوجه منظورش نشدم، بيشتر پرسيدم. گفت: " همش تو خونه‌ايم، من دلم تنوع مي‌خواد" گفتم : " ما كه همش جاهاي مختلف مهموني مي‌ريم، يه روز خونه ....، روز ديگه خونه ......" جواب داد: " فقط جزئياتش فرق داره، كليتش اينه كه هر روز داريم مهموني‌ مي‌ريم، من ديگه خسته شدم" ...
24 فروردين 1393

سرود مامان

رادي با شوق مي‌گه: " مامان براتون يه سرود قشنگ ساختم" منتظر مي‌شم تا بخونه، شروع مي‌كنه به خوندن....." مامان   مامان، مامانو مامان، مامان مامان ......." همه سرودش از كلمه مامان با آهنگ و ريتم سرود " اي ايران، اي مرز پرگهر" تشكيل شده بود. بهش مي‌گم :" اين كه همش مامان بود" جواب مي‌ده:" براي توصيف مامان هيچ كلمه‌اي بهتر از مامان نيست......." ...
24 فروردين 1393

برنامه‌هاي رادي

از اداره برگشتم و طبق معمول بيش از نيمي از تكاليف رادي مونده. بعد از چاق سلامتي با رادي و دادن شيرموز عصرش و چند دقيقه‌اي استراحت و بازي، دفتر مشق رادي رو جلوش مي‌ذارم و بهش مي‌گم رادي جون وقتشه كه ديكته ات رو بنويسي. در حال ور رفتن با تفنگ لگو سازش، كمترين توجهي به حرفم نمي‌كنه. دوباره با جديت مي‌گم "رادي تفنگتو بذار زمين و ديكته ات رو بنويس". چنان تمركزي داره كه اصلا صدامو نمي‌شنوه. اجبارا يك بار ديگه با قاطعيت و صداي بلندتري مي‌گم " رادي وقت ديكته نوشتنه" نيم نگاهي به سمت من مي‌كنه و دوباره نگاهش رو روي تفنگش متمركز مي‌كنه و مي‌گه: " مامان لطفا اين دفترو بردارين، الان برنامه‌ام اين...
27 اسفند 1392

جبران لطف

دارم لباساي ديد و بازديداي نوروزي بچه‌هارو آماده مي‌كنم. آستيناي پيراهني كه براي رادي خريدم كوتاه شده، با شادي به همسرم مي‌گم : " رادي به تازگي 6-5 سانتي قد كشيده" .  رادي رو در آغوش مي‌كشم و بهش مي‌گم:" ناراحت نباش لباساي ديگه‌اي هم برات خريدم." و يه بلوز قشنگو تنش مي‌كنم و  مي‌گم "ببين اين اندازته و خيلي هم بهت مياد" رادي منو بغل مي‌كنه، مي‌بوسه و مي‌گه: " مامان شما چقدر مهربونين كه كار مي‌كنين و با پول زحمتاتون براي من لباس مي‌خرين، من در آينده، اين خوبياي شمارو جبران مي‌كنم، با پول و محبت" ...
27 اسفند 1392

رادي و تلويزيون

دور همي نشستيم و تلويزيون هم روشنه و يكي از اون برنامه ‌هاي خسته كننده و تكراريش پخش مي‌شه. ناگهان پخش پيام هاي بازرگاني شور و حالي به برنامه مي‌‌ده. رادي توجهش به تلويزيون جلب مي‌شه و متفكرانه مي‌گه: "جديدا تبليغات تلويزيوني از برنامه‌هاش جذاب تر شدن!" ...
27 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادی من می باشد