من جدي ام
رادي از 2-3 سالگي عادت داشت و داره كه خيلي سر به سر برادرش بذاره. اونم چه سر به سر گذاشتني، آدمو ياد كارتون تام و جري ميندازه و مشخصه كه رادي جريه و برادرش تام.
يه روز تو 3 سالگيش طبق معمول سربه سر برادرش مي گذاشت و هي كامپيوترش رو خاموش ميكرد و اونم كه حسابي كلافه شده بود از رادي به باباش شكايت كرد. بابا هم رادي رو با جديت صدا كرد و گفت رادي دست از اين كار بردار ولي رادي توجه نكرد، آخر سر بابا گفت: رادي اومدما! و آرام به سمت رادي رفت با اين خيال كه رادي موقعيت رو ترك مي كنه ولي اصلا اينجوري نشد، هر يك قدمي كه بابا به سمت رادي برمي داشت رادي 2 قدم به سمت ايشون مياومد. بابا مونده بود وقتي به رادي رسيد چيكار كنه تا كيش و مات نشه. چون از اولشم قصد هيچ تنبيهي رو نداشت و فقط مي خواست اونو بترسونه. ولي قبل از اين كه بابا يه فكري بكنه رادي وارد عمل شد تو يك قدمي بابا انگشت تهديدشو تو هوا بلند كرد و با اخم عصبانيت گفت: من از اين آدم معموليا نيستما! من خيلي جدي ام، ديگه با من اينجوري حرف نزنينا!
بابا نميدونست خندشو چه جوري كنترل كنه؟! حال و روز ما تو اون دقيقه ديدني بود.