دلزده از تكرار
تو يكي از روزاي تعطيلات نوروز، رادي خيلي ناراحت بود و حسابي بغض كرده بود. علتش رو پرسيدم. با چشماي تر و صداي بغض آلود جواب داد: " زندگي خيلي تكراريه"
دقيقا متوجه منظورش نشدم، بيشتر پرسيدم. گفت: " همش تو خونهايم، من دلم تنوع ميخواد"
گفتم: " ما كه همش جاهاي مختلف مهموني ميريم، يه روز خونه ....، روز ديگه خونه ......"
جواب داد:
" فقط جزئياتش فرق داره، كليتش اينه كه هر روز داريم مهموني ميريم، من ديگه خسته شدم"
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی