رادی من

خوشبيني و يا شايد خوش فهمي

1393/8/18 9:00
نویسنده : مامان رادی
195 بازدید
اشتراک گذاری

مدت زيادي تاخير داشتم چون حسابي مشغول روزمرگي بودم و وقت سر خاروندن نداشتم. رادي تو اين مدت سخنان فلسفي زيادي گفت كه فقط 2-3 تاش يادم مونده حيفم اومد اونا رو ننويسم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

18 مرداد سالروز فوت پدر عزيز و بزرگوارمه و ما به اين مناسبت هر ساله به مزارشون مي‌ريم. امسال هم كه سومين سالگردشون بود ساعت 9 صبح آن جا بوديم و طبيعتا من غمگين و بغض‌آلود بودم. پس از  خواندن فاتحه و قرائت قرآن به همسرم اشاره كردم تا مرا تنها بگذارند. ايشون با بچه‌ها به سمت ماشين رفتند و من فرصت اينو پيدا كردم تا بغضمو واكنم. وقتي داخل ماشين نشستم، رادي به من گفت:

"مامام ناراحتين؟" جواب دادم:" آره عزيزم، دلم براي پدرم تنگ شده "  

جواب داد:" شما خيلي خوش شانس بودين كه تا اين سن پدرتونو داشتين و از اون خوش‌شانس‌تر اين كه هنوز مادرتونم دارين در حالي كه حتي خيلي از بچه‌هاي كوچولو هم ممكنه پدر و مادر نداشته باشن، شما هر وقت دلتون براي پدرتون تنگ شد، به يادشون به پرنده‌ها دونه بدين و يه سري هم به مادرتون بزنين ، اين جوري آروم مي‌شين. آدم نبايد هميشه قسمت بد ماجرا رو ببينه بلكه بايد هميشه جنبه‌هاي خوب  هر چيزو ديد، قسمت خوب اين قضيه اينه كه خدا به شما يه پدر خيلي خيلي خوب داده و تا سن چهل سالگي ايشون رو داشتين. اين ديگه خيلي عاليه"

اون روز پسر 7 ساله‌ام  درس زيبايي به من داد و دريچه تازه‌اي به روي افكار و احساساتم باز كرد و من هنوز در تعجب اين درك عميق او از مسائل زندگي هستم، خدا حفظش كنه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادی من می باشد