ابر و غم
رادي ديروز صبح مي گفت خيلي احساس تنهايي مي كنم. فكر مي كنم هيچ كسي رو ندارم. يه حسي تو قلبمه كه ناراحتم مي كنه. بهش گفتم چرا فكر مي كني كسي رو نداري. مامان هميشه كنارته. مامان بزرگ و بابا بزرگ هم كه اومدن. بابا و داداشم هستن چرا احساس تنهايي مي كني؟ گفت آخه وقتي هوا تيره و تار و ابريه، من خيلي غمگين مي شم. بغلش كردم و گفتم تا چند دقيقه ديگه هوا آفتابي مي شه تا اونوقت از عشق مامان گرما بگير. رادي خنديد، دنيا هم به روي من خنديد.چند دقيقه بعد هوا آفتابي بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی