خوشحالم كه يه برادر دارم
ديشب رادي و راستين اجازه داشتن با هم تو يه اتاق بخوابن، اين موضوع براشون يه اتفاق شيرينه. راستين مهمون رادي شد و موقع خواب براش قصه گفت. كاري ندارم كه به جاي ساعت 9 ساعت 10 خوابيدن ولي گويا خيلي بهشون خوش گذشت. امروز صبح رادي به من گفت: مامان من خيلي خوشحالم كه يه برادر دارم. پرسيدم: چطور؟ گفت: چون خيلي بهم كمك ميكنه، ديشب وقتي برام قصه ميگفت بهم گفت: گارد تختتو بكش كنار تا بتونم صورتتو بيبنم ولي من نتونستم چون زورم نرسيد، اونوقت داداش اومد و اين كارو برام كرد. حالا ميفهمم كه چرا ميگن برادرا بايد مثل يه ديوار پشت هم بایستن. ...
نویسنده :
مامان رادی
12:23