رادی من

تولد رادي

ديروز رادي عزيزم شش ساله شد. صبح كه از خواب بيدار شد و چشمم بهش افتاد خدارو از ته دلم شكر كردم براي اين كه 6 سال پيش تو همچين روزي افتخار مادري رادي رو به من داده . قرار شد براي رادي 2 تا جشن تولد بگيريم يكي چهارشنبه تو خانه كودك و يكي ديگه پنجشنبه تو خونه با حضور دلنشين فاميلاي نزديك. ...
26 شهريور 1392

كمدين

سه هفته پيش رادي به باباش گفت : بابا من فردا كلاس سفالگري با چرخ دارم. باباش به شوخي گفت: يه وقت خودت نري رو چرخ بشيني! بايد گل رو روش بذاري. رادي با شيطنت جواب داد: بابا شما واقعا استعداد كمدين شدن دارين! از رادي پرسيدم: مي‌دوني كمدين يعني چه؟ جواب داد: كمدين يعني بازيگر فيلم‌هاي كمدي . ...
26 شهريور 1392

كمك به مامان

رادي چهار سال و نيمه بود كه من با اونو و برادرش در باره نظم و ترتيب و همكاري تو خونه صحبت مي‌كردم و از برادرش مي‌خواستم كه بيشتر تو كارا كمك كنه و اتاقشو مرتب نگه داره. رادي گفت: من سعي مي‌كنم بهتون كمك كنه ولي براي هميشه نمي‌تونم قول بدم چون من توي زندگيم بايد كاراي بزرگي انجام بدم و فقط يه وقتايي مي‌تونم كاراي به اين بي اهميتي رو براي شما بكنم ولي چون دوستون دارم همه سعيمو مي‌كنم. ...
2 شهريور 1392

كودكي با شكوه

ديشب موقع خوابوندن رادي - كه خودش پروسه‌ مفصليه - نگام به عروسكاي تو تختش،ماني و فيلي افتاد كه مثل هر شب چقدر مهربون كنار خودش خوابونده بود و روشونو به دقت پتو كشيده بود، يهو گفتم خوش به حالت رادي چه كودكي قشنگي داري. پرسيد: مامان كودكي شما هم اينقدر باشكوه بود؟ گفتم: من هم كودكي خوبي داشتم ولي نه به اين خوبي، تو از كودكيت چي رو بيشتر دوست داري؟ جواب داد: همه چيزشو بيشتر از همه چيزش دوست دارم! چند دقيقه بعد با لبخندي بر لب مثل فرشته ها كنار عروسكاش خوابيده بود.
2 شهريور 1392

شكوه گذشته

ديروز رادي مي‌گفت: خيلي ناراحتم كه تو زمان گذشته زندگي نمي‌كنم. پرسيدم: چرا؟ جواب داد: آخه  قديما همه چيز خيلي با شكوهتر بوده ، من دلم مي‌خواد تو اون همه زيبايي بودم. پرسيدم مثلا چي؟ گفت: همه چيز قشنگتر بود، حتي كفشاشون. چكمه هاي قشنگ مشكي و بلند كه با بند تا بالاش سفت مي‌شد مثل چكمه‌هاي رضا شاه!!! فكر كنين من از تعجب چه حالي بودم. آخه اون از كجا اسم رضاشاه رو شنيده بود، كجا چكمه هاشو ديده بود؟ يكي به من بگه آخه. بچه 6 ساله! جل‌الخالق!!!
20 مرداد 1392

انسان يا حيوان؟

ديروز رادي گفت: مامان من نمي‌دونم چي باشم بهتره؟ پرسيدم: منظورت چيه؟ گفت: اگه ماهي باشي آدما صيدت مي‌كنن، اگه پرنده باشي شكار مي‌شي، اگه آدم باشي خيلي سخت و حساسه چون فشار روت زياده. اگه اين همه فشار روت باشه سكته مي‌كني و ميميري، پس هر چي باشي از بين ميري ديگه!
23 تير 1392

من جدي ام

رادي از 2-3 سالگي عادت داشت و داره كه خيلي سر به سر برادرش بذاره. اونم چه سر به سر گذاشتني، آدمو ياد كارتون تام و جري ميندازه و مشخصه كه رادي جريه و برادرش تام. يه روز تو 3 سالگيش طبق معمول سربه سر برادرش مي گذاشت و هي كامپيوترش رو خاموش ميكرد و اونم كه حسابي كلافه شده بود از رادي به باباش شكايت كرد. بابا هم رادي رو با جديت صدا كرد و گفت رادي دست از اين كار بردار ولي رادي توجه نكرد، آخر سر بابا گفت: رادي اومدما! و آرام به سمت رادي رفت با اين خيال كه رادي موقعيت رو ترك مي كنه ولي اصلا اينجوري نشد، هر يك قدمي كه بابا به سمت رادي برمي داشت رادي 2 قدم به سمت ايشون مي‌اومد. بابا مونده بود وقتي به رادي رسيد چيكار كنه تا كيش و مات نشه. ...
22 تير 1392

همدردي با خانوما

ديروز رادي گفت: مامان خيلي دوست دارم بدونم خانوما با روسري چه احساسي دارن.گفتم : حالا چرا مي‌خواي بدوني؟ گفت: خيلي نسبت به اين موضوع كنجكاوي دارم. پرسيدم: خودت چي فكر مي‌كني؟ جواب داد: فكر مي‌كنم احساس بدي دارن مخصوصا تو ناحيه گردنشون. فكر مي كنم گردنشون خيلي اذيت ميشه. گفتم: پس يه روسري بهت ميدم سرت كن تا بفهمي چه احساسي دارن. رادي حسابي خنديد.
22 تير 1392

حساب بدرفتاري

شنبه (3 روز پيش) به رادي قول داده بودم ساعت 4:30 عصر خونه باشم. موقع برگشت يادم اومد بايد براي تولد پدرشون كيك بخرم و كمي ديرتر مي‌رسم . بهشون زنگ زدم و موضوع را اطلاع دادم. وقتي به خونه رسيدم به رادي گفتم : ببخشيد نتونستم سر قولم باشم. لبخند بزرگوارانه‌آي زد و گفت: خواهش مي كنم شما هميشه پيش من بخشيده شده‌اين، قبلا كه بهتون گفتم شما پيش من حساب دارين. پرسيدم : چه حسابي؟! گفت: حساب بدرفتاري!! پرسيدم اين چه جور حسابيه؟ گفت : يعني اينقدر براي من خوبي و مهربوني كردين كه هركاري بكنين اون حساب تموم نمي‌شه. شگفت از اين قدرشناسي و سخاوت كودكانه!
28 خرداد 1392

تضاد و درك ارزش‌ها

امروز به رادي گفتم: اتاقت خيلي به هم ريخته و در هم برهمه بايد يه فكري براش بكني چون اينجوري من خيلي ازت ناراحت ميشم و ممكنه بعضي از خواسته هاتو انجام ندم. رادي گفت: مامان وقتي بي نظمي باشه معلوم ميشه كه نظم چقدر خوبه و وقتي نظم باشه مي فهميم بي نظمي چقدر بده،براي همين وجود هردوتاشون لازمه. من هم يه چند روز ديگه اتاقمو مرتب مي كنم اونوقت همه مي فهميم آشفتگي چقدر بد بود!
27 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادی من می باشد