رادی من

كم خوني

چند وقتي بود كه رادي همش مريض مي شد. يه روز سرماخودگي، يه روز دل درد، يه روز سرفه و.... 2 هفته قبل از عيد، اول علائم سرماخوردگي داشت بعدش هم اسهال و استفراغ. مجبور شديم از آلودگي تهران خارجش كنيم و به شمال رفتيم. اول فروردين برگشتيم تهران و از فرداش دوباره رادي دل درد و استفراغ داشت. مشكوك به آپانديسيت بود. بگذريم از اين كه برما چه گذشت و چه مشكلاتي روزاي اول عيد كشيديم براي پيدا كزدن دكتر حاذق، آزمايشگاه مورد اعتماد و سونوگرافي شيفت. خلاصه به خير گذشت و حالش خوب شد ولي 2 هفته پيش دوباره داستان شروع شد ولي با شدت بيشتر و اين بار 2 دكتر مورد اعتماد دستور بستري شدن براي جراحي رو دادن. حال و روز من وصف كردني بود ولي توكل به خدا كردم و بستريش ...
19 خرداد 1392

مي خواهيد در آينده چه كاره شويد؟

رادي حدود چهارسالش بود كه يه روز دختر خاله ام ازش پرسيد: رادي تو بزرگ شدي مي خواهي چي كاره بشي؟ رادي گفت: نميدونم. دختر خاله ام بهش گفت: يعني تو با اين زرنگي هنوز نميدوني كه ميخواهي چيكاره بشي؟ رادي گفت: من به اين كوچيكي كه همه شغل‌هاي دنيا رو نمي شناسم تا بدونم از كدومشون بيشتر خوشم مياد! بي اختيار ياد انشاهاي تكراري دوران دبستان افتادم :"مي خواهيد در آينده چه كاره شويد؟" بي دليل نبود كه شغل آينده بچه هاي كلاس از 4-5 تا شغل تجاوز نمي كرد: دكتر، معلم، پليس، خلبان و پرستار. چون بچه هاي دبستاني اون زمان، مشاغل شايسته بيشتري را نمي شناختند.
19 خرداد 1392

رسالت رادي : من دنياي نابيناها رو روشن مي كنم

روز 24 مهر "روز جهاني نابينايان" تو مدرسه رادي به اين مناسبت براشون برنامه گذاشته بودن و يه چشم پزشكي هم مهمانشون بود و براشون از زندگي نابيناها، نابينايي و مراقبت از چشم ها و ... حرف زده بود. عصر كه رفتم رادي رو از مدرسه بردارم خيلي هيجان زده بود. از من پرسيد: مامان مي دونين عصاي سفيد چيه؟ مي‌دونين عصاي سفيد هيچ كمكي به بينايي نابيناها نمي‌كنه و فقط به ما نشون ميده كه اونا نابينا هستن و بايد مواظبشون باشيم؟مي دونين دنياي نابيناها هميشه تاريكه و با هزارتا چراغم روشن نمي‌شه؟ آروم جواب دادم: آره عزيزم متاسفانه اين جوريه. رادي با حرارت و جديت گفت: ولي من نميذارم اين جوري بمونه. من دنياي نابيناها رو روشن مي‌&z...
19 خرداد 1392

تخمين قريب به يقين

امروز به رادي گفتم از 2-3 هفته ديگه ميري مدرسه براي آمادگي كلاس اول. گفت : اه پس تعطيلات تابستوني چي ميشه؟ گفتم: الان تو تعطيلاتي ديگه. گفت: الان كه تابستون نيست آخرين ماه بهاره. گفتم ميدوني الان چه زمانيه؟ گفت: فكر كنم 20 خرداده. گفتم: آفرين تقريبا درست گفتي امروز 19 خرداده. خيلي جدي گفت: يه روز اشتباه كه در برابر اين همه چيزي نيست. گفتم: در برابر چقدر؟ گفت: در برابر 30 روز يك ماه!
19 خرداد 1392

خيال وارونه

6- 5 ماه پيش، صبح موقع رفتن به مدرسه رادي بدقلقي مي كرد و آماده نمي شد. ديگه دير شده بود بهش گفتم : رادي اگه سريع همكاري نكني مجبوري امروزو مثل ماني(خرس بزرگ پشمالوش) تنها تو خونه بموني. رادي گفت: ماني تنها نمي مونه اون يه پسر بزرگه و به دانشگاه ميره. گفتم خوب تو كه باباشي چيكار مي كني؟ گفت منم ميرم سركارم، يه وقتايي هم ماني رو مي رسونم. لبخندي زدم و تو گوشش گفتم پس پيش دبستاني سروش چيه؟ خيلي جدي جواب داد : اون يه زندگي خياليه!
8 خرداد 1392

ابر و غم

رادي ديروز صبح مي گفت خيلي احساس تنهايي مي كنم. فكر مي كنم هيچ كسي رو ندارم. يه حسي تو قلبمه كه ناراحتم مي كنه. بهش گفتم چرا فكر مي كني كسي رو نداري. مامان هميشه كنارته. مامان بزرگ و بابا بزرگ هم كه اومدن. بابا و داداشم هستن چرا احساس تنهايي مي كني؟ گفت آخه وقتي هوا  تيره و تار و ابريه، من خيلي غمگين مي شم. بغلش كردم و گفتم تا چند دقيقه ديگه هوا آفتابي مي شه تا اونوقت از عشق مامان گرما بگير. رادي خنديد، دنيا هم به روي من خنديد.چند دقيقه بعد هوا آفتابي بود.
24 ارديبهشت 1392

جاده خدا

صبح سيزده به در 92 از جاده زيباي روستاي كچا (اتوبان قزوين رشت- 20 كيلومتري رشت) يه سمت تهران راه افتاديم . زيبايي مسحور كننده جنگل نوشكفته و آواز پرندگان هوش از سرمان برده بود. تعدادي ماشين سوار كناره هاي جنگل بساط سيزده به درشونو پهن كرده بودن.  پسر 11 ساله‌ام راستين پرسيد: مامان چرا سبزه ها رو روي سقف ماشيناشون گذاشتن؟ جواب دادم براي اين كه اونو به آب بدن و براش از ريشه باستاني سيزده به در و الهه آب گفتم. دوباره پرسيد پس چرا سبزه هارو گره مي زنن. گفتم براي اين كه آرزوهاشون برآورده بشه. قديما اين طور فكر مي كردن. ناگهان رادي گفت: ببين راستين وقتي يه كار خوب مي كني و سبزه رو براي ماهي ها به آب ميدي تا بخورن خدا هم به جاش ...
22 ارديبهشت 1392

ترقه و فتيله در دنياي اقتصاد

چند روز پيش تو خونمون صحبت از گروني و ارتباطش با انتخابات رياست جمهوري بود. ناگهان رادي گفت: قيمت ها مثل ترقه هستن و فتيله شون دست رييس جمهوره. هر وقت فتيله رو روشن كنه قيمتا منفجر ميشن!
22 ارديبهشت 1392

شروع قصه

من يه پسر 5 ساله دارم كه اغلب مواقع با حرفاش منو شگفت زده مي‌كنه البته هميشه اينطوري بوده و از يك سالگي كه به خوبي حرف مي زده باعث تعجب همه مي شده. هميشه با خودم مي گفتم بايد حرفاشو يادداشت كنم تا وقتي خودش بزرگ شد اونا رو بخونه ولي اينقدر درگير روزمرگي بودم و هستم كه حالا كه 5 سال و 8 ماهشه اين تصميمو عملي كردم شايد كه توبزرگسالي خوشحالش كنه.
22 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادی من می باشد